283 گرم عشق نویسنده مهرنوش صفایی

میانگین: 5 (2 رای)

این کتاب در بانک کتاب تلکتاب عرضه شده است
شما می توانید لذت خرید آسان و مطمئن را با تلکتاب تجربه کنید
خرید کتاب و ارسال رایگان به سراسر کشور در سریعترین زمان ممکن 
mailدرصورتی که موفق به خرید اینترنتی کتاب نشدید می توانید برای خرید تلفنی کتاب با شماره 66470460-021 تماس حاصل فرمایید.

آماده ارسال
‎تومان۳۲۹٬۹۰۰
- 10%
‎تومان۲۹۶٬۹۱۰

283 گرم عشق نویسنده مهرنوش صفایی

خرید کتاب رمان 283 گرم عشق نویسنده مهرنوش صفایی انتشارات نسل نواندیش

کتی زشت نبود، خوشگل هم نبود. در واقع با آن شانه‌های کوچک و قد بلند، با آن پوست سبزه و چشم‌های درشت مشکی، با آن مژه‌های بلند و چهره‌ی بی‌فروغ و زرد، با آن کمر باریک و هیکل نحیف و استخوانی، ترکیبی از زیبایی و زشتی بود. و شاید درست همین تناقض عجیب بود که عاقبت پای کتی را برای اولین بار به خانه‌ی «فاخره» باز کرد.

حالا کتی، بعد از کلی کج‌دار و مریز کردن با خودش، بالاخره روبروی فاخره نشسته بود و با سری افکنده از خجالت، به فنجان خالیِ قهوه‌اش چشم دوخته بود.  

زن که حدود پنجاه ساله به نظر می‌رسید گفت: «ببین دختر، ته فنجونت خیلی شلوغ پلوغه و… بعضی چیزها هست که الان اصلا صلاح نمی‌دونم درباره‌شون چیزی بهت بگم… اما اگه بگی دقیقا دنبال چی هستی، می‌تونم درباره‌ی همون چیزهایی که می‌خوای، توضیح مفصلی بهت بدم.»

کتی شرمنده و بریده بریده جواب داد: «نه… من…، حقیقتش من، دنبال چیز خاصی نیستم، اما از بس تعریف شما رو شنیدم، وسوسه شدم بیام اینجا و ببینم شما تو فنجون قهوه‌ام چی می‌بینین.»

فاخره به جای جواب، سری تکان داد و با لبخند کجی گفت: «تو طالعت می‌بینم که حداکثر تا دو ماه دیگه ازدواج می‌کنی، با یه جوون فوق‌العاده پولدار و خوش بَر و رو، به شکل عجیبی آشنا می‌شی و به سال نکشیده می‌ری سر خونه، زندگیت.»

[چشم‌های کتی از تعجب گرد شد.] فاخره با خونسردی مبهمی ادامه داد: «بزار ببینم… آهان؛ اول اسمش هم«ب» داره، پس احتمالا «بهرامی»، «بهرورزی»، «بهادری» چیزیه.»

کتی ناباورانه بزاق دهانش را فرو داد و گفت: «مطمئنین؟»

فاخره بی‌حوصله جواب داد: «دو ماه مدت زیادی نیست، دختر جون. می‌تونی صبر کنی ببینی چی می‌شه؟!»

کتی گفت: «خوب دیگه چی؟»

فاخره تابی به گردنش داد و گفت: «عکس یه زنی رو هم توی طالعت می‌بینم، اما…» کتی هیجان‌زده پرسید: «اما چی؟؟؟!!!»

فاخره همان‌طور که سرش پایین بود، زیر چشمی نگاهی به کتی انداخت و جواب داد: «اما درست نمی‌دونم این زن چه کاره است. شاید این زن مُعَرِفیه که به واسطه‌ی اون با مرد رویاهات آشنا می‌شی، شاید هم کسیه که به خاطر اون، پای این مرد به زندگیت باز می‌شه … اما هر کی هست، این زن نقش مهمی تو آشنایی و ازدواج تو با آقای ـ ب ـ داره.»

 

 

 

نظرات کاربران

افزودن دیدگاه جدید

About text formats

Restricted HTML

جلال صمیمی