موفقیت در بازاریابی شبکه ای اریک ووری ترجمه سعید گل محمدی
خرید کتاب موفقیت در بازاریابی شبکه ای اریک ووری ترجمه سعید گل محمدی و فریبا طیب نما انتشارات نسل نواندیش
به شما مژده میدهم که ما راه بهتری سراغ داریم که با آنچه در مدرسه آموختهاید، متفاوت است. همانگونه که در سراسر جهان سفر كردهام و سخنرانیهایی ارائه دادهام، دوست دارم حضار نيز با من مشاركت كنند. از مردم میخواهم کمک کنند تا بهترین کسبوکار را برپا کنم و بایدها و نبایدهای خود را در عرصهی كسبوكار مطرح سازم و همواره فهرست بسيار جالبی از این خواستهها فراهم میشود.
روزی را که برای نخستينبار با بازاریابی شبکهای آشنا شدم بهخاطر میآورم. 23 ساله بودم که در شرکت پدرم و دوستش جان جويس، به فروش مستغلات مشغول شدم. بهتازگی ازدواج کرده بودم و به در آمدم بهشدت نياز داشتم.
یکسال پیش از آنکه درآمدی 45000 دلاری از کمیسیون معاملات املاک بهدست آورم که البته رقم خوبی بود، با مشکل هزینههایم مواجه بودم که بالغ بر 000/60 دلار بود و برای پرداخت مالیاتي که فقط چندماه به موعد سررسیدش مانده بود نيز پساندازي نداشتم.
آن روز را بهخاطر میآورم که جان جویس نزد من آمد و گفت: «اریک! راهی برای افزایش درآمد به ذهنم رسیده!» از او خواستم بیشتر توضیح بدهد. قضیه از این قرار بود که یکی از دوستانش دعوتمان کرده بود تا براي شنيدن ايدههاي جديدش به خانهاش برویم. من نيز همراه جان و پدرم به منزل او رفتم.
دوست جویس ما را به اتاق نشیمن راهنمایی و فيلمي برایمان پخش کرد. ما نیز در سراسر شب فيلمي احمقانه را تماشا كرديم كه فقط خانههای اعیانی و لیموزینهاي ثروتمندان را نشان ميداد و چنان اغراقآمیز و باور نكردني بود که به دیگران گفتم بهنظر من ایدهي خوبی نیست و من علاقهای به آن ندارم. گویی ذهن من اجازهي ورود چنین دادههایی را نميداد.
اینجا بود که حادثهای جالب رخ داد. جان و پدرم گفتند: «درست است كه موضوع خیلی بدی بود؛ اما به هر حال ما قصد داریم آن را عملی کنیم. »
رفتار آنها تأثیری عمیق بر من گذاشت. تصور اینکه پدرم و شریکش میخواستند بدون من پولدار شوند از ورشکستگی و بدهكاريام در آن روزها مصیبتبارتر بود! بنابراین روش خود را عوض کردم، و از پدرم خواستم برای امضای قرارداد مقداری پول به من قرض بدهد. خدا را شکر میکنم که پيشنهادم را پذیرفت، زیرا حرفه فروشندگی بازاریابی شبکهای زندگیام را بهکلی دگرگون ساخت.
هنگامیکه کار را شروع کردم، رفتارم به اغلب کسانی شباهت داشت که ادعا میکنند شغلشان درآمدزا است. در ماههای نخست چند تماس تلفنی گرفتم و امیدوار بودم با وقتشناسی و موقعیتیابی شانس بیاورم کسب درآمد کنم. البته در ابتدا همينگونه بود و بهراستي پول در میآوردم و برایم جذاب بود؛ اما اذعان میکنم که:
چند ماه اول، تنها خط مشیام این بود كه در تماس با دوستان پدرم، پیشدستی کنم. گمان میبردم اگر پدرم و جان جویس را در این کار مشاركت دهم و آنها را به تماشای يك فيلم یا شرکت در یک همایش دعوت و نظرشان را جلب كنم، پدرم از کسب اعتبار من ناراحت نمیشود چون من نيز عضوي از تشکیلات او هستم.
در این کار موفقیت نسبی نيز بهدست آوردم؛ اما شايد حدس زده باشید که اين باور چندان دوام نيافت. سه ماه پس از فعاليت در بازاریابی شبکهای، درآمدم بهشدت افت و سپس رفتارم کاملاً تغییر کرد. از اينرو همهچیز و همهکس را بهخاطر عدم موفقیتم سرزنش میکردم. مدیر ارشدم نیز کمک چنداني نميكرد شرکت آموزش کافی نمیداد. به دلیل جوان بودن مشتری چندانی نيز نداشتم، موقعیت كاري خوبي نيز نداشتم.
جز خودم، خط تولید، شرکت، اوضاع اقتصادی و همهچیز و همهکس را سرزنش میکردم. مسأله این بود که مقصر دانستن همهي دنیا کمکی به پرداخت صورتحسابهایم نمیکرد و پس از دریافت اولین چک کمیسیون فروش، عملاً از چرخهي معاملات خارج شده بودم و چون مدرک دانشگاهی نداشتم، بيشك شغلی کمدرآمد نصیبم میشد. درنتيجه تنها شغلي که میتوانستم با پرداختن به آن درآمدي مختصر دستوپا کنم بازگشت به بازاریابی شبکهای بود.
از اين رو بیهیچ عذر و بهانهای کار را از سر گرفتم. ابتدا کار آسانی نبود. درواقع سه سال اول هفت بار سیستم سازمانی خود را بازسازی کردم. من میساختم و شرکت ورشکست میشد و بارها این روند تکرار شد.
پس از گذشت آن سهسال بیشتر از همیشه ناامید و سرخورده شدم. ناگهان حادثهای رخ داد که زندگيام را دگرگون کرد. درواقع دو چیز با هم مصادف شد. شب قبل از یک گردهمایی در برنامهي خبری تلویزیون یکی از کارشناسان دربارهي موضوعی صحبت میکرد که نامش را بهخاطر نمیآورم. آنچه فکرم را مشغول میکرد این بود که چگونه شخصی در این زمینهها خبره میشود؟
تنها چیزی که به ذهنم میرسید این بود كه آنها تصمیم گرفتهاند تجربه بیندوزند، تا حد توان بیاموزند، بخوانند و گفتگو کنند تا در آن زمینه خبره شوند.
در گردهمایی بعدی شرکت، با تماشای افراد برجستهای که یکی پس از دیگری به روی صحنه میآمدند جرقهای در ذهنم زده شد و مصمم شدم در بازاریابی شبکهای خبره شوم. پس به تمرین مهارتهايم پرداختم تا متخصص شوم و هیچکس نتواند در این راه مرا باز دارد.
تا آن زمان همواره در جستجوی فرشتهای بودم تا برایم موفقیت بهارمغان آورد. همچنین امیدوار بودم از شخص برجستهای حمایت کن تا همه چیز را دگرگون کند و نگران بودم که اگر چنین واقعهای خيلي زود رخ ندهد، شانسم را از دست بدهم؛ اما بیدرنگ اوضاع تغییر کرد و دریافتم که نباید نگران خوشبختي باشم.
زمانسنجی و درک موقعیت شغلی عالی است؛ اما نه لزوماً برای موفقیت در بلندمدت. مجبور نبودم راجع به مدیر ارشدم، شناختن افراد بهدرد بخور یا هر چیزی نگران باشم. مهم آن بود كه خبره و متخصص شوم.
پس تصمیم گرفتم به موضوعاتي دیگر بپردازم و مهارتهایی را کسب کنم تا بتوانم در حرفهی بازاریابی شبکهای خبره شوم. در همين زمان بود كه زندگيام دگرگون شد.
از آن پس زندگیم ماجرایی حیرتانگیز و بازاریابی شبکهای حرفهی من شده است. وقتم نيز کاملاً آزاد است و با افراد جالبی در سراسر جهان ملاقات کردهام. علاوهبر آن توانستم با صدها هزار نفر آشنا شوم و خود را نیز به آنها بشناسانم و به سراسر جهان سفر كنم.
پس اهداف مهم خود را ترویج كردم و در این فرایند، به شخص بهتری تبدیل شدهام. همهي این وقایع برای من رخ داد و چه بسا برای شما هم پیش بیاید. در این کتاب، میخواهم مبانی اساسیای را شرح دهم تا به کمک آن متخصص بازاریابی شبکهای شوید. این اصول در چند دههی گذشته برای من کارساز بوده و اطمینان دارم که به درد شما نیز میخورند.
پس به این دنیای جذاب و شگفتانگیز خوش آمدید!
افزودن دیدگاه جدید