رفتن به محتوای اصلی
  • اوراکل اثر هما پوراصفهانی

اوراکل اثر هما پوراصفهانی

انتشارات: سخن

مشخصات کتاب

سال چاپ: 1401
تعداد صفحه:
قطع: وزیری
دسته بندی:

خرید کتاب

فروشگاه: تلکتاب
آماده ارسال
‏۳۵۰,۰۰۰ تومان 10% -
‏۳۱۵,۰۰۰ تومان
میانگین: 5 (1 رای دادن)

پشتیبانی 24 ساعته

فرصت 7 روزه بازگشت کالا

تضمین کیفیت کالا

پرداخت امن از درگاه بانکی

اوراکل اثر هما پوراصفهانی 

مشخصات و خرید اینترنتی کتاب اوراکل اثر هما پوراصفهانی انتشارات سخن

این نویسنده در این کتاب فضایی پلیسی و معماگونه را به شمار برده است. اوراکل با ماجرای فرار مهرداد آغاز می‌شود. مهردادی که شب‌هاست نمیخوابد و مدت‌ها قایم بوده است، حالا به زور قرص خواب، می‌خواهد چندساعتی را در دنیای خواب باشد و از دنیای واقعی بی‌خبر. خواب را مثل یک تسکین می‌بیند. اما همین که چشمانش گرم می‌شود، صدای پایی که هراسان به سمت اتاق او می‌دود او را از خواب بیدار می‌کند... مهرداد متوجه می‌شود که پلیس‌ها محل مخفیگاه او را فهمیده‌اند و اکنون او باید از آنجا فرار کند....

بخشی ازکتاب

مهرداد خداحافظی‌ای  زیر لب گفت و از خانه مرد بیرون زد. دری را که داخل کوچه باز می‌شد با استرس تمام باز کرد. دیگر خبری از نور گردان نبود، ولی همین که سرش را بیرون برد و سمت راستش گردن کشید ماشین پلیس را با دو سرنشین جلوی در ویلایشان دید. تیز نگاهشان کرد. نگاه هر دو نفر آن‌ها جایی سمت پشت‌بام ویلایشان بود. شانس آورده بود که همان ابتدا پشت‌بام را محاصره نکرده بودند. باید قبل از این‌که دیده می‌شد بین شمشادهای روبه‌رویش می‌دوید و از چندین قسمت پر از شمشاد و چمن نیمه‌خشک شده رد می‌شد و می‌رسید به دیوار شهرک. از روی دیوار شهرک رفتن هم خودش مصیبتی بود. دوان دوان خودش را به شمشادها رساند. آنجا دیگر جایش امن بود. ترسش فقط از دیوارها و دوربین و نگهبان شهرک بود. برای خارج شدن بی‌دردسر از شهرک باید یک غلطی می‌کرد. شماره نگهبان را داخل گوشی‌اش داشت؛ اما تماس گرفتن با خط جدیدش زیاد به نفعش نبود. شاید روزی نگهبان هوس می‌کرد او را بفروشد. برای همین هم بی‌خیال این‌که خودش تماس بگیرد، شماره مهربان را گرفت. بوق اول به دوم نرسیده مهربان ترسیده جواب داد:

ــ چی شد مهراد؟ رفتی؟

مهراد با صدایی آهسته گفت:

ــ چه‌جوری برم مهربان؟ روی دیوارها دوربینه. این نگهبانه سه‌سوته می‌بینه منو! تازه بخوام از در شهرکم برم بیرون احتمالش زیاده که اونجا هم پلیس وایساده باشه.

مهربان چند بار پشت سر هم نفس عمیق کشید. فکر اینجایش را نکرده بود. بعد از چند لحظه فکری در سرش جرقه زد و گفت:

ــ من درستش می‌کنم. وایسا چند دقیقه دیگه بهت زنگ می‌زنم.

مهراد به مهربان ایمان داشت. برای همین هم بی‌حرف تماس را قطع کرد و همان‌جا منتظر مهربان ایستاد. داشت یخ می‌زد. قلبش هم از شدت استرس و غصه چیزی به پاره پاره شدنش نمانده بود. حتی نمی‌توانست اتفاقی را که افتاده بود باور کند! پس چه‌طور قرار بود زیر بار چنین چیزی برود؟ دلش می‌خواست فریاد بزند، آن‌قدر که حنجره‌اش به یغما برود. سردش بود اما دیگر سرما را حس نمی‌کرد. فقط به او فکر می‌کرد... به او که می‌گفتند دیگر نیست! دسته ساک را محکم‌تر بین انگشتانش فشرد. صدای گوشی‌اش که بلند شد سریع با همان صدای اولیه جواب داد:

ــ چی شد؟

مهربان پوفی کرد و گفت:

ــ هیچی مردک دندون‌گرد! خریدمش. برو از روی دیوار رد شو. قراره برای چند دقیقه دوربین‌ها رو خاموش کنه و بعدا بگه مشکل داشته. فقط به محض این‌که سوار ماشین شدی و راه افتادی با من تماس بگیر. کارت دارم.

قطع وزیری
نوع جلد شومیز
وزن
نویسنده/نویسندگان
ناشر سخن
نوع چاپ سیاه و سفید
تاریخ چاپ 1401
دسته بندی موضوعی
مناسب برای بزرگسالان
شابک 9643729677

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.