لای شاخههای بید اثر مهدی ازوج
مشخصات و خرید اینترنتی کتاب لای شاخههای بید اثر مهدی ازوج انتشارات نسل روشن
درباره کتاب:
روزهای اردیبهشت خیابان بهار را زیباتر از همیشه کرده بود. آن روز پسر جوان نوازندهای، در حالی که گیتاری در دست داشت، مشغول نواختن آهنگی قدیمی بود. دختری دست در کیف خود کرد و پولی در کیف گیتار آن پسر گذاشت. نگاهی به پسر کرد و پسر جوان با تکان دادن سر از او تشکر کرد. دختر گفت: اینجا ندیدمت.
برای اینکه هر چند وقت یه بار، یه جا میشینم. الانم قرعه به نام این خیابون افتاده. آن روز صبح، مثل تمام روزهای دیگر، آرش بدوبدو از حیاط وارد راهروی مدرسه شد.
راهرویی که با وجود ناظم بداخلاقی، مثل آقای وکیلی، درست مثل راهی طولانی و غیرقابلعبور بود. با اینکه سعی کرد زودتر از جلوی اتاق ناظم رد شود و چشمش به چشم آقای وکیلی نیفتد، اما فریاد آقای وکیلی توی راهرو پیچید: آرش! دیر که میآی! کمک به مدرسه که نمیکنی! پس ما دلمون ر و به چی خوش کنیم؟
سلام آقا، باور کنید ما، ما میخواستیم بیایم، بعد که اومدیم دیدیم لباسمون کثیفه، گفتیم که عوضش کنیم…
هنوز حرف آرش نیمهکاره بود که آقای وکیلی گفت:
خوبه! خوبه! نمیخواد ادامه بدی. تو هر روز این لباس رو میپوشی. زودتر برو کلاس تا بیشتر دروغ نگفتی، ولی اینها تو انضباطت تأثیر داره.
قبل از اینکه حرف آقای وکیلی تمام شود، آرش بهطرف کلاس رفت، اما ته دلش خوشحال بود که مرحلۀ آقای وکیلی را رد کرده بود. مثل هر روز، جلوی کلاس که رسید، در زد و وارد کلاس شد. خانم خاتمی از دور آمد، گوشش را گرفت و کشید و سپس با فریاد گفت:
تو هیچی نمیشی، هر روز تأخیر، هر روز تأخیر، دلم رو به چی خوش کنم؟
برو گمشو بشین سر جات!
افزودن دیدگاه جدید