آب نبات پسته ای نویسنده مهرداد صدقی
کتاب آب نبات پسته ای نویسنده مهرداد صدقی
کتاب آب نبات پسته ای مولف مهرداد صدقی نشر چرخ فلک
قسمتی از متن کتاب آبنبات پسته ای:
برای عروسی ملیحه میخواستم چنان تیپی بزنم که هر کس مرا میبیند اگر یک دل نه صد دل عاشق نمیشود،لااقل رم نکند و رویش را برنگرداند. وارد لباس فروشی که شدم ، یکی از شلوارها را نشان دادم و از فروشنده پرسیدم:
«میشه اینو بیارین من بپوشم؟»
آقای فروشنده به سر و وضعم نگاه کرد و گفت: « یک کم برات قیمته ها»
پولش برام مهم نیست.
پس کو اول پولاتو بهم نشان بده؟
پولم را که نشان دادم، فروشنده شلوار ارزانتری برایم آورد و گفت: اون به دردت نمخورد. این یکی بهتره
شلواری که برایم آورده بود کمی رنگ و رو رفته به نظر میرسید. برای همین پرسیدم:
«ببخشین این رنگش نمیره؟»
«نه این سه سال اینجا بوده ولی هنوز رنگش نرفته. تازه، نِگاه جنسش چه خوبه. همچین لطیفه که هر کی میبینه دلش مخواد به پارچهش دست بزنه ببینه جنسش از چیه
گفتم: « خب آدم برای چی باید شلواری بخره که بقیه بخوان به پارچهش دست بزنن ببینن جنسش چطوره؟»
«خب نذار کسی بهش دست بزنه»
«اگه تو صف نونوایی باشم و دستم نون داغ باشه چی؟»
آقای فروشنده بدون اینکه به این سوال منطقی جواب بدهد، در اتاق تعویض لباس را باز کرد و گفت: «ولی بپوشش همچین خوش تیپ بشی که دیگه هیشکی نگاه به قیافت نکنه»
وقتی رفتم توی اتاق، کم مانده بود سکته کنم. یک مارمولک که معلوم بود همسنِ همان کت شلوار رنگ و رو رفته است، روی دیوار آنجا نشسته بود. بی اختیار داد زدم. آقای فروشنده گفت:
«چی شد؟ برق گرفتت؟»
«نه یک مارمولک اینجاس»
فروشنده با تمسخر گفت: «همچین جیغ کشیدی فکر کردم اژدها دیدی»
شلوارم را درآوردم اما به جای اینکه آن را آویزان کنم، در دستهایم گرفتم تا مارمولک تویش نرود. محض احتیاط به فروشنده گفتم: «بیزحمت چراغِ خاموش نکنین »
«باشه... از کلپاسه مترسی ها؟»
نه بیشتر از این مترسم یک وقت این مارمولکم دوست داشته باشه ببینن جنس پارچه شلوارم چطوره، ولی چون تاریکه نفهمه هنوز نپوشیدمش!
افزودن دیدگاه جدید