مدیریت بر خویشتن نویسنده محمد نسیمی

میانگین: 5 (2 رای)

این کتاب در بانک کتاب تلکتاب عرضه شده است
شما می توانید لذت خرید آسان و مطمئن را با تلکتاب تجربه کنید
خرید کتاب و ارسال رایگان به سراسر کشور در سریعترین زمان ممکن 
mailدرصورتی که موفق به خرید اینترنتی کتاب نشدید می توانید برای خرید تلفنی کتاب با شماره 66470460-021 تماس حاصل فرمایید.

آماده ارسال
‎تومان۱۹٬۹۰۰

مدیریت بر خویشتن نویسنده محمد نسیمی 

خرید کتاب مدیریت بر خویشتن نویسنده محمد نسیمی انتشارات نسل نواندیش

چندین سال پیش در 35سالگی درحالی‌که کارمند یک سازمان دولتی بودم و مانند خیلی‌ها زندگی عادی خود را می‌گذراندم، ناگهان اتفاقی زندگی بیرونی و درونی من را دگرگون کرد و تبدیل به سونامی آن روزهای من شد.

جدایی من از همسر و پسر هفت‌ساله‌ام باعث شد احساس کنم که همه چیزم را از دست داده‌ام و دیگر زندگی برایم تمام شده است. آن روزها مشکلات روانی کارم هم اضافه شد و استرس شغلی زیادی را تحمل می‌کردم.

بار سنگین شکست و باخت زندگی همراه با فشار‌های جانبی چنان کمرم را خم کرده بود که به دوستان نزدیکم نیز نمی‌توانستم ماجرا را بازگو کنم. در این میان، برای موضوعی کم‌اهمیت و طی یک مشاجره لفظی ساده، یکی از دوستان بسیار قدیمی و صمیمی‌ام را از دست دادم و با او هم ارتباطم قطع شد.

به دلیل شغلم در شهری بسیار دور از خانواده پدری‌ام زندگی می‌کردم و حتی نمی‌توانستم برای همدلی و همدردی پیش آن‌ها بروم. مادرم حال و احوال خوبی نداشت و برای اینکه حالش را خراب‌تر نکنم، تا چند ماه به خانواده‌ام چیزی نگفتم و در ویرانی‌های درونم با خود خلوت کردم. خواهر و برادرهایم هرکدام مشغولیت‌ها و مسائل زندگی خود را داشتند و نمی‌خواستم احساس شکست و درماندگی‌ام را با آن‌ها در میان بگذارم.

یک روز که بسیار افسرده و دلمرده با بغضی در گلو در خیابان‌های شهر رانندگی می‌کردم، به سراغ روان‌شناسی رفتم و از او کمک خواستم. ایشان با من صحبت‌هایی کرد که بیشتر جنبه نصیحت و توصیه داشت. در مورد مطالب روان‌شناسی اطلاعات خوبی داشتم و موارد تکمیلی را به گفته‌های ایشان اضافه می‌کردم، درنتیجه او به من گفت: «شما که اطلاعات خوبی دارید چرا حالتان خراب است؟ شما با این آگاهی باید به خودتان مسلط باشید و احساستان را مدیریت کنید.» اما من نمی‌توانستم. شب‌ها با حال پریشان می‌خوابیدم و با حس تاریکی و غم، صبح را آغاز می‌کردم. به سراغ پزشک قدیمی‌ام رفتم. او هم برایم قرص آرام‌بخش تجویز کرد. اولین قرص را که خوردم احساس گیجی کردم و بدنم سست شد. مصرف قرص‌ها را ادامه ندادم و باز به سراغ مشاوران دیگری رفتم؛ اما هرچه بیشتر جست‌وجو می‌کردم، بیشتر متوجه می‌شدم که هیچ‌کس نمی‌تواند به من کمک کند.

با توجه به تجربه و اطلاعاتی که داشتم، تحقیقاتی را شروع کردم و با مطالعه و شرکت در کلاس‌ها و دوره‌های توسعه فردی و خودشناسی، آن‌ها را کامل‌تر کردم. هرچه را می‌آموختم عمل می‌کردم. آهسته‌آهسته حال درونی‌ام بهتر و بهتر می‌شد تا اینکه یک روز به احساسی رسیدم که تا آن لحظه تجربه نکرده بودم. احساسی پر از نشاط و شادی در درونم موج می‌زد که توصیف‌کردنی نبود. لبریز از حسی شدم که دوست داشتم با تمام انسان‌های دنیا در میان بگذارم. به دلیل سابقه و تجربه‌ای که در زمینه‌های آموزشی داشتم، گزینه‌های آموختنی را که بر من بسیار تأثیرگذار بودند، جمع‌آوری کردم و در قالب یک بسته آموزشی در مؤسسه‌ای آموزش دادم که به تشویق و همدلی تعدادی از دوستان تأسیس کرده بودم. شرکت‌کنندگان از موضوع و نتیجه بسیار راضی بودند و مراتب تقدیر و تشکر خود را ابراز می‌کردند. این امر باعث شد، کلاس‌ها را تقویت و سیمنار برگزار کنم.

متوجه شدم آنچه با تحقیق جمع‌آوری کرده بودم، می‌تواند به تغییر حال و احوال درونی انسان‌ها کمک کند و اوضاع آن‌ها را بهبود بخشد؛ لذا تصمیم گرفتم آنچه را به من و خیلی از انسان‌ها یاری رسانده است در قالب کتابی به نام مدیریت بر خویشتن ارائه دهم.


 

نظرات کاربران

افزودن دیدگاه جدید

About text formats

Restricted HTML